91-10-24، 08:21 عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: 91-10-24، 08:42 عصر، توسط mohammad hosein.)
دوست داری چی صدات کنن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
محمد حسین.کسی بهم محمد نمی گه .تنها کسی که بهم می گفت مربی سوار کاری ام بود.اما اومدم بلاگرز همه بهم می گن محمد.
محمد رو هم دوست دارم
از چه غذایی خوشت میاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بالا گفتم
چه غذایی میتونی درست کنی؟؟؟؟ زیاد غذا درست نمی کنم! تخم مرغ ماکارونیبرنج
ریاضی سخته یا آسون؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حساب= سخته
هندسه= آسونه
بقیه اش هم معمولی
منظورم اینه که به چه اسمی صدات کنند؟؟؟؟
محمد حسین ، محمد
[color=#FF0000]یه خاطره از دوران مدرسه ات بگو... (البته اگه شخصی نباشه...!)
آخرین خاطره ام واسه چند روز پیش بود کتاب علوم یکی از دوستام ( امیر حسین) رو دوستان دیگه در کیف من بد بخت جا گذاری کرده بودند.بیچاره یه هفته گشت چیزی پیدا نکرد.فرداش امتحان علوم داشتیم اون هم کتاب نداشت!( البته من کتاب یکی از آشنا هام رو داده بودم بخونه خه سال پیش من دینی ام رو همین موقع گم کرده بودم درکش می کردم) هی تو کلاس می گفت که بگردید و اینا.من هم کوله ام رو می گشتم می دیدم چیزی نیست.آخرش یک روز ( کم تر از 24 ساعت قبل امتحان اصلی) دیدم کتابش رو کف اتاقم پخش بر زمینه! بهش زنگ زدم با یکی از آشناهاش اومد خونه مون ازم گرفت اون آشناشون خیلی عصبانی بود میخواستم بخورتم ولی خودش از ماجرا آگاه بود فردا اومد عذر خواهی کرد
زدی به هدف...! تولدم روز فرار شاهه...!!! جالبه،نه...!!!؟ جالبه.منو بگو فکر می کردم چشنی ، عیدی چیزیه همچین گفتی مناسبت مهم.
محمد حسین.کسی بهم محمد نمی گه .تنها کسی که بهم می گفت مربی سوار کاری ام بود.اما اومدم بلاگرز همه بهم می گن محمد.
محمد رو هم دوست دارماز چه غذایی خوشت میاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بالا گفتم
چه غذایی میتونی درست کنی؟؟؟؟ زیاد غذا درست نمی کنم! تخم مرغ
ماکارونیبرنجریاضی سخته یا آسون؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حساب= سخته
هندسه= آسونه
بقیه اش هم معمولی
منظورم اینه که به چه اسمی صدات کنند؟؟؟؟
محمد حسین ، محمد
[color=#FF0000]یه خاطره از دوران مدرسه ات بگو... (البته اگه شخصی نباشه...!)
آخرین خاطره ام واسه چند روز پیش بود
کتاب علوم یکی از دوستام ( امیر حسین) رو دوستان دیگه در کیف من بد بخت جا گذاری کرده بودند.بیچاره یه هفته گشت چیزی پیدا نکرد.فرداش امتحان علوم داشتیم اون هم کتاب نداشت!( البته من کتاب یکی از آشنا هام رو داده بودم بخونه خه سال پیش من دینی ام رو همین موقع گم کرده بودم درکش می کردم) هی تو کلاس می گفت که بگردید و اینا.من هم کوله ام رو می گشتم می دیدم چیزی نیست.آخرش یک روز ( کم تر از 24 ساعت قبل امتحان اصلی) دیدم کتابش رو کف اتاقم پخش بر زمینه! بهش زنگ زدم با یکی از آشناهاش اومد خونه مون ازم گرفت اون آشناشون خیلی عصبانی بود میخواستم بخورتم ولی خودش از ماجرا آگاه بود فردا اومد عذر خواهی کردزدی به هدف...! تولدم روز فرار شاهه...!!! جالبه،نه...!!!؟ جالبه.منو بگو فکر می کردم چشنی ، عیدی چیزیه همچین گفتی مناسبت مهم.
